سهل ساعدی می گوید وارد شام شدم دیدم شهر آذین بندی شده عده ای شادی می کنند و مردی را در گوشه دیدم اشک می ریزد به او
نزدیک شدم متوحش گردید گفتم نترس من مأمور نیستم پرسیدم چه خبر است؟ گفت قرار است سر های شهدا و امام زین العابدین
(علیه السلام) و اسرا را از دروازه ی ساعات وارد کنند. با عجله خود را به دروازه ی ساعات رساندم دیدم امام زین العابدین (علیه السلام)
دست و پاهایش با غل و زنجیر بسته و روی ناقه ای با وضعیت رقّت بار همراه سر های شهدا و زن ها و بچه های امام حسین(علیه السلام)
با حرکت بسیار کند وارد می شوند. مردم تماشا می کنند و چه بسا با سنگ و چوب می زنند و زن ها می رقصند و خوشحالی می کنند.
به امام سجاد(علیه السلام) نزدیک شدم عرض کردم یابن رسول الله فرمایشی دارید؟ فرمود: یک مقدار پول به سر بازان بدهید تا سر ها
را از زن ها و دختر ها و بچه ها جدا کنند و شامیان کمتر به زن ها و دختر ها بنگرند. چهار صد درهم دادم و آن کار عملی شد.
منبع:کتاب سوز اندیشه ها صفحه ی 315