سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در بعضی از کتاب های مقاتل مینویسند: وقتی صدای استغاثه ی امام (علیه السلام) بلند شد، صدای ناله و ضجه اهل حرم در میان خیمه ها

شنیده شد. حضرت به طرف خیمه ها بر گشتند و از علت گریه ناله ی آن ها سؤال کردند. زینب(سلام الله علیها) عرض کرد: برادر! وقتی 

صدای استغاثه ی تو به گوش رسید،...  

این طفل مضطرب شد و خود را به زمین انداخت. این در حالی بود که اهل بیت سخت تشنه بودند. شیر ها در پستان و اشک ها در چشمان

خشک گردیده است.

 در این موقع اباعبدالله طفل شیرخوار خود را گرفت تا مقابل دشمن بیاورد؛ شاید به این وسیله از منع آب دست بکشند.

پس با قنداقه ی آن طفل شش ماهه مقابل لشکر آمد و فرمود: ای قوم! اگر ما در خیال شما گنهکاریم، گناه این شیر خوار چیست؟ میبینید 

او را که از شدت عطش و تشنگی دست و پا می زند و می سوزد. وای بر شما! او را آبی دهیدکه پستان مادرش از بی آبی خشکیده و 

شیر ندارد. این منظره ی دلخراش در میان لشکر ابن زیاد دو دستگی ایجاد کرد.

بعضی می گفتند: باید درخواست امام حسین(علیه السلام) را اجابت کنیم، زیرا امر ابن زیاد در مورد منع آب مخصوص بزرگ ها بوده است

و اطفال کوچک از این امر مستثنا هستند و طفل شیر خوار را شرایع و عواطف بشری از هر جریمه و انتقام استثنا کرده اند. بعضی ها گفتند

حسین(علیه السلام) از جهت تشنگی و ناچاری کارش به انتهای درجه رسیده است و اگر آب را از او منع کنیم، تسلیم می شود.

ابن سعد از ترس دو دستگی آن ها به حرمله دستور داد که نزاع قوم را خاتمه دهد. حرمله مقصود او را دریافت؛ تیری به جانب آن

بچه ی شیر خوار رها کرد و به حلقوم علی اصغر (علیه السلام) رسید. او از کثرت تشنگی و بی حالی، چشم های خود را به هم گذاشته

بود؛ همین که احساس حرارت تیر و تیزی آن را کرد، چشمان خود را به  صورت پدر باز کرد و مانند مرغی که سر بریده باشد، دست و پای 

خود را حرکت می داد و خون گلوی علی اصغر جاری شد. ابا عبد الله این خون را سه قسمت کرد: یک قسمت از این خون رت به طرف 

آسمان پاشید، یک قسمت از این خون را به علی اصغر(علیه السلام) مالید و قسمت دیگر نیز دست ابا عبد الله را خضاب کرد.

    منبع: کتاب از مدینه تا مدینه  

  


نگارش در تاریخ دوشنبه 89/9/22 توسط آسیه | نظر
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پیوند ها
لوگوی دوستان



قالب وبلاگ